-
راه بزرگ
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 15:50
راهِ بزرگ ساده و گسترده است، با این وجود مردم راه های باریک را ترجیح می دهند. آگاه باشید چه زمانی تعادلتان بر هم می خورد. در تائو متمرکز باقی بمانید.
-
جرقه
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 12:24
...خدا که خالق دنیاست از مخلوقش خوشش آمد.وقتی کسی از چیزی خوشش بیاید ،دوست دارد آن را تکرار کند.دوباره و باز هم دوباره.خدا هم از این قانون مستثنی نیست . تا زنی رویای یک بچه را در سر می پروراند ،خدا در شکم او یک دنیای مینیاتوری می آفریند -جنگل ،اقیانوس،ستاره و یک جنین در میان آن ،چرا که هر نمایشی به تماشاگری نیاز...
-
انتخاب...
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 19:52
مدت هاست که دلم خیلی گرفته... تنها چیزهایی که به دادم می رسند ...شستن ظرفها ،آب دادن گلها ،تی کشیدن کف خانه ، گاه به گاهی شستن ملافه ها ...تمیز کردن کمدم...و از همه بیشتر غذا پختن است... چقدر همه این کار های کوچک به زندگی نزدیکند...حتی وقتی نوشته های تمام کتابها برایت بی معناست...حتی وقتی هیچ حرفی قانعت نمی کند که...
-
نغمه ها
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 08:20
هر موجودی در هستی جلوه ای از تائو است. موجودات در ناآگاهی ولی آزاد و کامل کالبدی مادی می گیرند و به وجود می آیند. به همین دلیل هر موجودی ناخودآگاه تائو را بزرگ می شمارد. موجودات از تائو تولد می یابند. تائو آن ها را تغذیه و نگهداری می کند، مراقب آن هاست و از آن ها حمایت می کند و دوباره آن ها را به خود باز می گرداند....
-
یه حرف کوچیک
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 15:04
تو زندگی آدم خیلی چیزها جابجا میشن ..خیلی چیزها خراب میشن و دوباره ساخته میشن... ولی بعضی وقتا یه چیزهایی فرو میریزند و دیگه هیچکس هیچوقت نمی تونه سر جای اول برشون گردونه... مثل دوستی ای که با یه فریاد برای همیشه تموم می شه....فرو می ریزه ... و خیلی آدمها رو از زندگیت حذف می کنه... و جالبه که تو عمیقا خوشحالی ...از...
-
صبر
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 11:08
صبر می کنم....صبر می کنم... به آرامی صبر می کنم... با نهایت زنانگیم...با انتهای غریزه...آنچنان که ماده شیری در کمین شکار... جدل نمی کنم...نمی جنگم... می مانم و نگاه می کنم... تا زمان هر اتفاق فرا رسد...زمان آنچه می خواهم...زمان آنچه نمی خواهم.. کار من زاییدن رویاها نیست.. کار من پرورش رویاها ست... من دایه رویاهایی...
-
چشمها
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 16:56
موهای بلند خاکستری و سپید را باز کرد و روی شانه هایش ریخت... با دستان خشک و پیر تار کهنه را برداشت ،صدایش زمزمه ای بود به همراهی تار ...نه چندان صاف ...نه چندان رسا...نواخت و نواخت ... و من جوانی روح را در چشمان پیر دیدم...اشتیاق زندگی جاودان را.. دیدم میل غریب سفر را ...اندیشه پرواز را ...خواهش را اندیشیدم که آن دم...
-
Sameness
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 23:34
آنگاه که شخص از همسان بودن همه چیز آگاه شود.... اشراقی عظیم یافته است. (وایروکانا)
-
من...
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 23:28
هر چیز که شمایل مادی دارد ، گذشته ،آینده ،حال ، عینی یا ذهنی ،زمخت یا لطیف ،متوسط یا عالی ، چه دور باشد یا نزدیک ، تمام شکلهای مادی ،باید توسط خرد شهودی ،همانگونه که هستند دیده شوند : {این مال من نیست...من این نیستم....خود ِ من این نیست...} بودا.
-
فرار
شنبه 18 آذرماه سال 1385 13:40
شاید بعضی وقتها فرار تنها راه حل ممکن باشه...از تمام آدمها یا چیزهایی که دیگه تعلقی یا تعلق خاطری به تو ندارند...و امید به فراموشی...و امید به دردهای نو...به راه های نو تر...
-
فریدا کالو
شنبه 18 آذرماه سال 1385 07:48
هیچکس تا به حال اینهمه به دلم نزدیک نبوده که فریدا ....
-
دستها...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 16:09
چه خوبه که ته اونجایی که همه چی تاریک و سیاهه،ته نا امیدیهات ،آخر اون راهی که به یه دیوار میرسی و فکر می کنی باید برگردی ،همونجایی که فکر می کنی گم شدی و دیگه راه پیش و پس نداری ،اون لحظه ای که یهو وا میدی و میگی تموم شد ،تو اون لحظه عزیزی که حتی ترس از دست دادن رو هم از دست میدی ...ته بی پولیهات..ته تنهاییهات...
-
سرزندگی
جمعه 3 آذرماه سال 1385 23:08
پس بکوش که یک موجود انسانی باقی بمانی.به حقیقت اصل کار همین است و این بدان معناست که محکم ،روشن بین و سرزنده باشی ،آری سرزنده به رغم هرچه جز اینست...یک موجود انسانی ماندن یعنی اگر نیاز باشد ،تمام زندگی خود را شادمانه بر ترازوی بزرگ سرنوشت افکندن ،اما در همان حال ،از هر روز آفتابی ،از هر ابر زیبا به وجد...
-
من نه منم...
جمعه 3 آذرماه سال 1385 19:26
هر روز طلوع تازه ایست... آفتابی که بر گِلم می تابد ،رنگ دیگریست... از این رو....من هر بار از نو زاده می شوم... به رنگ آفتابی که بر گِلم تابیده است...
-
درخت
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 12:20
باد می آید دلم به ریشه هایم گرم است وبه پرنده سرگردانی که اندک اندک اعتماد آن کهن ترین سرشاخه را در می یابد...
-
فریب
شنبه 20 آبانماه سال 1385 01:07
بهتر آن است که فریب بخوری تا فریب بدهی زیرا اگر فریب بدهی ،بزرگترین گنجینه زندگی خود را از دست خواهی داد : توانایی اعتماد را و تکرار می کنم توانایی کسب اعتماد بزرگترین گنجینه زندگی است بدون اعتماد ،عشق نا ممکن است ،نیایش نا ممکن است، بدون اعتماد دوری از خداوند حتمی است. (اوشو)
-
خواب
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 21:07
فرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظه حال برای او به ارمغان می آورد او می داند که بالاخره خواهد مرد و به هیچ چیز وابستگی ندارد توهمی در ذهنش وجود ندارد و مقاومتی در بدنش نیست او درباره عملش فکر نمی کند ،اعمال او از مرکز وجودش جاری می شوند به گذشته اش نچسبیده پس هر لحظه برای مرگ آماده است همان طور که دیگران پس از یک روز...
-
در بند
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 13:09
در مقابلت نشسته است با قلبی از آینه ...دستانی از آب...چشمانی از شراب و لحظه هاش..هدیه های بی دریغ بزم هستی است. تو ..اما... به سهمگینی چهره هایی می اندیشی … ...که در بند خویشند...
-
دایره
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 09:17
فرزانه هر چیز را همانطور که هست می بیند بدون تلاش بر تسلط بر آن او اجازه می دهد هر چیز سیر طبیعی اش را طی کند و در مرکز دایره باقی می ماند (دائو-منسوب به لائوتسو) به تازگی سرزمینی را کشف کرده ام...در نهایت آوارگیم ...که گویی به راستی سرزمین من است...خاکش بوی تنم را می دهد و وسعتش به اندازه بودنم تغییر می کند...اندکی...
-
شکوفه های بادام
جمعه 28 مهرماه سال 1385 11:29
...در برابر مرگ می توان دو واکنش داشت،همان واکنش هایی که می توان در برابر زندگی داشت .می توان با کار ،افکار ،برنامه های مختلف از آنها فرار کرد .می توان گذاشت تا اتفاق بیفتند -آمدنشان را نوازش کرد ،گذرشان را جشن گرفت. مرگ که چیزی درباره اش نمی دانیم ،در تاریکی یک اتاق دستش را روی شانه امان می گذارد یا در روشنایی...
-
یه کم حرف
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1385 18:49
معنی ها داره برام عوض می شه...دیگه خیلی چیزا معنی های قدیم رو نمی ده...مثلا یه واژه ای مثل عشق حالا دیگه بسته به آدمش ،بسته به شکلش بسته به کلماتی که توش رد و بدل می شه ..بسته به نوع رابطه ای که بر اساس اون ساخته می شه ،هزار هزار تا تفسیر و تاویل و معنی متفاوت پیدا میکنه...اغلب وقتا چسبیدن به یه دروغ بزرگه واسه...
-
Welcome
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 20:32
فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست نه در جستجوست ،نه انتظار می کشد او حاضر است ...آماده برای خوش آمد گویی به هر چیز. (دائو-منسوب به لائوتسو) آرام گرفته دلم...رهایم ...از آنچه گذشته و نیست ...پوست انداخته ام و بالهایم به فراخی آسمان است...از تو ممنونم ...اگر دلم را نشکسته بودی ،آخرین تکه آن پوست سخت قدیمی همچنان به...
-
....
شنبه 22 مهرماه سال 1385 09:05
اگر صد هزار دزد بیرونی بیایند در را نتوانند باز کردن تا دزدی یار ایشان نباشد که از درون باز کند.... فیه مافیه-مولانا
-
ترازو
شنبه 22 مهرماه سال 1385 09:00
ترازو گر نــــــداری پس تورا رو ره زند هر کـس یکی قلبی بیارایــــد تو پنداری که زر دارد نشانــــد او تو را بر در به طراری که می آیم تو منشین منتظر بر در که آن خانـــه دو در دارد مولانا
-
زمین
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 10:30
مارا، گفت:از کجا بدانم که تو بیدار شدهای؟ بودا دستش را به زمین چسباند و گفت: زمین گواه من است. نمی خواهم به جایی بروم.آرزوی دیدن سرزمین های دور،آرزوی رفتن و نماندن ،آرزوی جای دیگری بودن ندارم... همینجا می مانم ...همینجا می مانم و زمینم را می کاوم....زمینم را می کارم...دانه دانه بذر ها را ... می نشینم و نگاهشان می...
-
بی آرزو
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 09:48
گوماتا بودا، شناخت ِ سرچشمه ی آز را – که ما در آن فرو رفته ایم - آموخت و فرمود: " همه ی آرزوها را از خویش بزداییم ، و چنین ، بی آرزو به فنا – که آن را نیروانا می نامید – بگراییم." روزی شاگردانش پرسیدند: " این فنا چگونه است، ای استاد؟ ما همه می خواهیم تا همه ی آرزوها را از خویش بزداییم، آن سان که تو می فرمایی ؛ اما...
-
الماس
شنبه 1 مهرماه سال 1385 13:41
همیشه وقتی به اوج درد می رسم ،درک مفهوم پانیا برایم آسانتر می شود ... پانیا بصیرت رنج است در آیین بودا...رنجی که تا هستی ،هست .و این رنج ،رنج مداوم ،که حتی در اوج مستی و شعف ،عمیقا احساسش می کنم ،گویی تنها نشان بودن تیغیست که الماسم را به سلیقه آن صورتگر نقاش می تراشد . دردی که درونم را از پی آنچه انباشته ام از...
-
تیز و کند
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 10:51
تائو ،آنچنان خالیست ،آنچنان تهیست که گویی خستگی ناپذیر است از بی فایدگی آنچنان عمیق است ،آنچنان ژرف است که گویی هر چیز از آن نشات می گیرد تیزیها را کند می کند،گره ها را باز می کند درخشندگیها را فرو می نشاند آنچنان عمیق است،آنچنان آسوده است که گویی به سختی وجود داشته نمی دانی از کجا آمده.... حتی از خدایان هم کهن...
-
تائوی دلم
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1385 15:44
به گمانم آنگاه که آمدم ،می دانستم که چون غباری از میان مه می گذرم و می روم. حال که به خود می نگرم ،نه نشانی از آن غبار می یابم و نه اثری از آن مه...در هم آمیخته ام با هر آنچه پیرامون من است.درکی از آنچه گذشته و آنچه می آید یا حالا هست ،ندارم ،انگار همه چیز یک آن است...یک آن ،هماغوشی با تجربه وجود . تجربه وجود...
-
داستان ماهی و اقیانوس
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 08:45
روزی روزگاری ماهی جوانی پرسید:اقیانوس چیست؟ ...همه از آن می گویند. ماهی پیر و خردمند پاسخ گفت:اقیانوس همان است که تورا از هر جهت در بر گرفته. ماهی جوانتر نمی توانست بفهمد..هیچ چیز در اطراف من نیست ...چرا نمی توانم بیابمش؟ تو نمی توانی ،ماهی پیر گفت: چرا که اقیانوس در بیرون و درون توست ..تو در آن زاده شده ای وروزی در...