آدم انگار همیشه یک دنیای اختصاصی لایه لایه را با خودش همراه می برد...
آدمها هم بسته به هر چیزی مربوط یا نا مربوط،هی می آیند و توی این لایه ها جابجا می شوند
اما هر چه این لایه ها به خود آدم نزدیکتر می شوند،تعداد آدم هاتوی آنها کم و کمتر می شود
شاید در نزدیکترین جای موجود به خودت هیچکس وجود نداشته باشد...
این احساس تنهایی دائمی هم از همینجا می آید..
همه اینها را مدتهاست که می دانم...اما یک چیزی را تازه حس کرده ام...
اینکه آنجایی هم که فکر می کنی خودت "هستی" ،در واقع یک لایه دیگر است...
از آنجا به بعد حتی خودت هم نیستی...
و همه چیز از همین جا آغاز می شود...
و تو همیشه این دنیای لایه لایه پیچ در پیچ را در دلت حمل می کنی ...
و نمی دانی که چرا...