تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

از سالی که گذشت...

دلم می خواهد نترسم...و اعتماد کنم به جریان زندگی ...و این را وقتی نمی گویم که جیب هایم پر است و شکمم سیر...الان که هر چه داشته ام را باخته ام می گویم...و فکر میکنم همیشه زندگی چیزی را که می خواهیم به ما نمی دهد...

من آمده ام این سر دنیا  و اینهمه منتظر مانده ام تا بیایم و هر چه داشته ام را دیگر ندارم و تو پیدا شده ای که باز مرا به یک سر دیگر دنیا ببری و من نمیدانم چرا...فقط می دانم یکی می خواسته که الان تو را به من بدهد...نه دیروزها که آنجا بودم و نه فرداها که معلوم نیست کجا..همین الان که اینجا هستم و تازه دیوارها و درختها و اسمان اینجا را یاد گرفته ام و دوستش دارم و همه چیز... 

یک نفر که من نمی دانم کیست می خواسته که من به اینجا برسم...و اینجا هیچ چیز نداشته باشم و از تمام غرور من بودنم خالی شده باشم و هیچکس نباشم..و تو را به من بدهد...که همه چیز را برایم معنا کنی...که آن صورتک سخت مرد انه را از من بگیری ...که دستهایم را که از ترس مشت شده اند باز کنی و دلم را که از ترس می تپد ارام کنی به کلمه...که صدایت از آن دور دستها بیاید و بلرزد از عشق... و خوابهای رنگی کودکیم را تعبیر کند...  

یک نفر می خواسته که من حالا فقط یک راه برای رفتن داشته باشم...مثل رودی که از کوه به دریا می رسد...