تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

...

این در را که بستم...تا آن در را که باز کردم...هزار سال بزرگتر شده بودم...

 

دلبستگی

...دلبستگی هایم را می بینم و یاد می گیرم که هر چه بیشتر آنها را رها کنم.من، مال من ،مال خودم ...اگر تعلق خاطر شدیدی نداشته باشید،می توانید در مکان آرامی زندگی کنید.

(برف در تابستان - نوشته: سایادو او جتیکا )

                      

دیوارها...

روی دیوارهای خانه ام هزار نقش هست که تنها من می دانم...یادگارهایی که نوشته ام و هیچکس جزخودم نمی تواند بخواندشان...

یادم می آید آن شب اول را که انگار هنوز غریبه بودم بین این دیوارها و حالا که انگار آشنایان چندین ساله ایم...شانه هایی بودند برای بغض هایم ،محرمانی برای راز هایم و شاهدان تنهایی شیرینم...این چهار دیوار..چهار دیوار مهربان...چهار دیوار امن...

و یادم می آید آن شبها که همه می آمدند...و بعد از رفتنشان که من می ماندم و این خانه..تنهایی ،‌سکوت،‌آرامش...و این دیوارها..دیوارهای خاکستری ...دیوارهای بلند ...

و آن یک ماه که رفتم ...و بنجامینم مرد...مادرم شمشادهای توی حیاط را چسبانده بود به شاخه های خشکیده اش تا ندانم که مرده است...اما من می دانستم...کاش نرفته بودم...کاش هیچگاه نرفته بودم...و هیچ چیز نمی مرد...بنجامینم ...و آن...

تمام آن تصویرها هنوز اینجا هستند...سایه های متحرک ...سایه های روان...حتی تصویر آن دختر با موهای مجعد تیره..با بوی کاچی داغ...و او که با چشمان جنگلی و روسری قرمز آمد...و نرفته  هنوز انگار...

و یادم می آید که از آن اتاق ،‌اتاق کوچک ،‌اسباب کشی کردم به این یکی...که فراموش کنم ..نشد اما...نقشت می ماند آنجا تا همیشه...با تمام آن خاطره ها..و شیشه هایی که انعکاس چشم های منتظرم هنوز تویشان پیداست..

فکر می کنی موقع باز کردن نخ باد آویز دستم بلرزد...و نتوانم؟ یا موقع برداشتن آن نقاشی کوچک از دیوار...یا بستن آن صفحه دفترچه که برایم رود پر از ماهی کشیده ای ...فکر میکنی بتوانم تمام زندگیم را جمع کنم از این در و دیوارها و با خودم ببرم؟ ...

باید از اینجا بروم آخر...میدانی ...چند روز بیشتر نمانده...تنها چند روز ...و این چند روز خیلی کم است...خیلی کم...

هر بار که آدم از خانه ای می رود،‌انگار از بدنی به بدن دیگر می رود...

می خواهم فقط ماندالا هایم را با خودم ببرم...ماندالاهای من...خانه منند

...تمام آن راههایی که رفته ام...