دردناک ترین قسمت ماجرا این نیست که آدمها حسودند یا زخمی یا عقده ای یا تنبل یا دروغگو یا حتی روانی و مریض جنسی و هزار تا چیز دیگه مثل اینها ...این که ما همه این چیزها را در آدمها میبینیم ولی در نهایت خودمان یکی از همان ها هستیم ...این است که درد دارد..این مثل همه بودن ...این هیچ چیز متفاوتی نبودن...این چیزی است که آدم نفی میکند از شدت دردناک بودن..چشمهایش را میبندد و انگشتش را نشانه میرود به سمت دیگری....
سختیش این است که این ماجرا تمامی ندارد...تا آخرین روز دنیا تا تمام زندگیمان ادامه پیدا میکند...مثل همیشه برای هیچ...
آخ خ.. درد داشت واقعا..
دلم تنگت شده بود اومدم اینجا سراغت.. و خوندم که چه راست گفتی