تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

تائو

این وبلاگ در مورد زندگیست و زندگی جلوه گاه تائوست.

تفاوتها

راحت بودن و سخت نگرفتن خوب است...یک جورهایی آدم خودش را از قید و بند هایی رها می کند...اما چیزی که برای من مهم است فرق توانستن و نخواستن با نتوانستن و نخواستن است... 

خوابها

آن مرد بیچاره را زجر می دادم ..با تعریف کردن از غذاهایی که لذت زنده بودن به آدم می دهند.. 

ریاضت می کشید و روزه بود و ضعف می کرد... 

و استاد یوگای قدیمم به آن پسر می گفت که من بایستی او می شدم... 

و بعد یکی که خیلی دوستم داشت و من نمی شناختمش ..جای من را توی یک عکس نشان می داد که خالی بود ...می گفت یک طوری که انگار روزهای زیادی منتظر بوده...  تنبور را تو باید دست بگیری...هیچ کس بهتر از تو نیست...چیزی دیده بود انگار..که خودم نمی دانستم 

و آن مسجدی که پر بود از زنها که نماز می خواندند و چادرهایشان رنگی بود... من خواب بودم اما همان کنار و فکر می کردم که اینجا کی پر شد از آدمها...

یا حتی اینکه گم شده بودم توی شهر و پولم و موبایم را توی کیف توی ماشین جا گذاشته بودم...و عجیب سرگشته بودم توی شهری که همه چیزش زیادی لوکس بود و زیادی آدمهایش پول دار و تمیز بودند...و همه می رفتند که توی یک رستوران خیلی بزرگ و گران که ته یک فروشگاه پر از جنس های خوشگل گرانقیمت به درد نخور بود غذا بخورند...و من می دانستم که قبلا اینجا بوده ام...اما نمی دانم که کجا بود..گم شده بودم و گرسنه بودم و پول نداشتم...

 

هر چه باشد ...خودم که خوب می دانم چه شده...

من که می دانم گم شدن یعنی چه...و به فراموشی سپردن تمام معنی ها...و زندگی کردن با تمام بوها و مزه های خوب ...با شادیهای کوچک بیخودی ...من که آن پیرمرد روحانی گرسنه رنجور را مدتهاست که رها کرده ام و نمی فهممش دیگر که چرا...

 

خیلی وقت است دیگر که صدای تنبور را فروخته ام به گیتار راک...و مانتراها را به فریادهای اسکورپیون.. 

 

یک صدایی مدام توی سرم تکرار می شود که : کدام قله ...کدام اوج