هر چیزی فقط یک بار آدم را ذوق زده می کند...بار دوم که همان را می بینی فقط به یاد ذوق زدگی بار اول خوشحال می شوی...حالا بعد از سه هفته ،صبحانه خوری سر کوچه آنقدر تکراری شده که دلت یک جای جدید بخواهد و لبخند آدمها هم و لباسهای راحتی و همه چیز های دیگر... طبیعت آدمیزاد است دیگر...
ولی وقتی همه آن چیزهایی را که به نظرت جالب آمده یک جایی می نویسی ،بعد ها که می آیی و می خوانی حالت خوب می شود...خوشحال می شوی و می فهمی توی این روند تکراری شدن چیزی را که از دست داده ای دقت به جزییات کوچک و ظاهرا بی اهمیت است ...انگار وقتی چیزی را دوباره می بینیم به همان تصویر اولی نگاه می کنیم...
اینطوری می شود که همیشه دلمان چیزهای تازه می خواهد...و فکر می کنیم خوب...این آدمی که امروز دیدم همانی است که دیروز دیدم یا این جایی که دیروز رفتم یا آن نیمکتی که دیروز رویش نشستم...
کم کمک فکر می کنی خودت هم تکراری شده ای ...همانی هستی که همیشه بوده ای...با همان فکر های همیشگی و عادت ها و همه چیز...
اینطوری می شود که آدمها می میرند...زودتر از آنکه بدنشان مرده باشد...بخاطر همین است که من "کوری" ساراماگو را اینهمه دوست دارم...
البته چارهیی نیست جر تکراری نبودن چرا که زندگی تکراری نیست. من هم رمان کوری را فوقالعاده دوست دارم. امیدوارم موفق باشید.
سلام
از اینکه به هدفت که مدتها براش تلاش کردی رسیده ای خوشهال شدم. امیدوارم شاد و سرحال باشی. تبریک
با آرزوی بهترین خوبی ها
بیزاری، وابستگی و بی تفاوتی سه نحوه ی عملکرد ذهن است. از هرآنچه که دوست نداری رویگردان و بیزار می شوی؛ به هرچه که دوست داری وابسته می شوی و نسبت به چیزهایی که نه دوست داری و نه بدت می آید بی تفاوت هستی.
خفتیم و در خواب هم از آزار در امان نبودیم - ابولعلا معری
سلام، نمی دونستم شما می نویسید، همیشه شما رو تحسین می کردم زمانی که در دانشگاه بودیم.
یاد اون دوران بخیر.... خیلی خوشحالم که باز شما رو پیدا کردم و خوشحالم که اسم وبلاگتون تائو هست...