دیروز بود که با خودم فکر می کردم...
این ماجرای آن ور و اینها چیست...چشمهایت را می بندی...نفس آخر را می کشی و بعد...
یک سبک سنگین هایی هم کرده ای لابد...خوب هر جور که حساب کنی ثوابهایم به گناهها می چربد...صاحب قضاوت خانه هم که می گویند یک جورایی یک چیزهایی را که به خودش مربوط است زیر سبیلی رد می کند..ملت هم که هر چی چپانده باشی بهشان وقتی ببینند که مرده ای می آیند و یک خدا بیامرزی می گویند...این یعنی که بابا ما بی خیال شدیم...
بعد از همه این حساب کتاب ها روحت -که من هنوز نمی دانم کجای آدم است ولی شون پن می گفت که ۲۱ گرم خالص بیشتر نیست-می رود توی بهشت...بعدش دیگر نه دردی هست..نه اندوهی ..نه گرفتاری ای...خودت و یک مشت علاف دیگر آنجا می نشینید و می خورید و از امکانات بسیاری ! بهره مند می شوید...دلتان هم خوش است که به لذت دیدار یار نائل شده اید...
حالا تکلیف آن گرمهای باقیمانده چی می شود ...بهتر است راجع بهش فکر نکنیم ..نه ؟
راستش را بخواهید ...من ترجیح می دهم آن بهشت کذایی را توی همین خراب شده با چنگ و دندان بسازم ...نه فقط برای خودم بلکه برای هر کسی که دور و برم پیدا می شود ...ترجیح می دهم بهشتم را آن جور که دلم می خواهد بسازم...یک جایی که پر باشد از تفکر ..از مهربانی...از شادی های کوچک کوچک و تلاش های زیاد زیاد...یک جای امن و آرام برای یک عالم آدم خوب...
بعدش هم سرم را بگذارم با خیال راحت تمام شوم ..برای همیشه...
غافلان همسازند
تنها طوفان کودکان ناهمگون میزاید
...
سلام مریم. پدرها ، مادرها ، معلم ها ، اساتید و . . . همه در یک کار مشترک هستند. همه سعی میکنند یک کنترل کننده روی تو نصب کنند تا وقتی آنها نیستند تو بد نباشی و دختر خوبی باشی! یکی برای نصب این کنترل کننده از واژه (( وجدان )) استفاده میکند یکی از جهنم یکی از خدای قهار !! اما هر چه بالغ تر میشوی قدرت استدلال تو به قدرت آن تلقینات میچربد و یک جا میرسد که تو با نوشتن ۱۱ خط اولیه این پست ، با استدلال خود را کلاً از شر این کنترل کننده رها میکنی:) این فوق العاده هست :) حالا تو خودت میشوی و خوب و بدهای خودت را آزادانه اجرا میکنی و با تجربه های بیشتر ، خوب و بد ها را پخته تر و جامع تر میکنی. اینجا معناهای تو خالص و ناب است و متعلق به تو . . . و این یعنی تجربه یگانگی با خود :) اما در مورد خط ۱۲ به بعد مسلماً این کار نیاز به یک آگاهی کارامد و حضوری زنده دارد . نیاز به قربانی کردن بسیاری از هوسها دارد. نیاز به عبور کردن های بسیار دارد... تا دنیایت را بهشت کنی . . . و این کار بسیار سخت است .
به هر حال آنکه حس درونی حضور در بهشت را در زمین نیافت ، در آسمانها هم نخواهد یافت . . .
دوست قدیمی:
تا خط دهم راست می گویی ..حرفت را می فهمم...و لی از خط یازدهم به بعد ..آیا این سیستم ؛باید قربانی کنی؛ هم یکی از همان کنترل کننده های قدیمی نیست؟...نمی شود از این مفهوم استفاده نکرد؟...نمی شود با زندگی کردن همان هوسها بهشت را ساخت؟...نمی شود بهشت آدم یک گوشه های دردناک و ناخوش آیندی هم داشته باشد...یک تاریکی های کوچکی برای کشف؟..اصلا مگر همین زمین خودمان چه اشکالی دارد؟!
بهشت یک مکان نیست
سطحی ازآگاهی است
- سری هارولد -
مریم جان ، یک کنترل کننده هست که دیگران روی تو نصب میکنند که این هرگز سازندۀ بهشت نیست. اما یک کنترل کننده هست که آگاهی تو آن را متولد کرده . مثلاً رئیسی به دختر زیر دست خود پیشنهادی میدهد که برای رئیس سراسر هوس هست و برای آن دختر شاید از نظر مادیات یا گرفتن مقام سود هم داشته باشد. اما آن آگاهی ، سریعاً پشت این هوس و سود را میبیند و آنرا قربانی میکند . در این قربانی کردن شاید ضرر هم حس شود. اما آن آگاهی سود محکم تری را میبیند پس این کار را با قدرت انجام میدهد. این کاریست که همه ما هر روز انجام میدهیم. یعنی آگاهی ، با این اهرم همه چیز را کنترل میکند و تو را از خود واقعی تو ، دور نمیکند . یعنی تو دوگانه نمی شوی ...و در نهایت همیشه از این خاطره به عنوان یک کار بزرگ یاد میکنی. . . به عنوان یک گوشه کوچولو از بهشت خودت:) هوس به معنی رایج آن هرگز سازنده نیست و این را تو بهتر و پخته تر از بسیاری دیگر لمس کرده ای. چون بیشتر از بسیاری دیگر تنها بوده ای. اما نیاز با هوس فرق میکند. این یکی بی تردید جایی لازم دارد برای برآورده شدن به تمامی... بی نیازی یعنی عدم فقر... یعنی اول راه امنیت ، آرامش و بهشت... ! اما پس از لمس بی نیازی ، بسیاری از ما نه تنها هوس ، بلکه نیاز را هم قربانی میکنیم برای رسیدن به هدفی مهم تر. . . مثلاً غذا نمی خوریم برای لاغری، گوشت نمیخوریم برای راحتی و . . . ! این کاریست که در چین و هند هم نهادینه شده . میگویند پشت هر قربانی کردن ، انرژی پویا و زندگی بخشی وجود دارد به نام (( اوجاس )) ...
در مورد بهشت . . . بهشت تعریف خودش را دارد. . . سراسر نور . . . جهنم هم همین طور . . . سراسر تاریکی . . . اما زندگی تعریفی دیگر دارد : سراسر خاکستری :) یعنی همین زمین خودمان :) هیچ اشکالی هم ندارد :) این یعنی زندگی در حال !! اما همانطور که بعضی از لذتهای 10 سال پیش ما الان دیگر جذابیت ندارد، این احتمال را بده که روزی هم ، از کشف گوشه های تاریک این فضای خاکستری خسته شویم و آرزوی آسودن در فضای سراسر نور را کنیم... یک آسودن جاودانه :) . . . این احتمال هست. . . شاید . . . پس بگذار بهشت جای خود را حفظ کند . . . حتی اگر ما فعلاً در فضایی خاکستری هستیم . . .
یجورایی هم خوش میگذره وقتی سر خودمون و با همین دری وریا گرم کنیم و از جملات قصاری که میگیم لذت ببریم ٫ البته فقط با تو نیستم ٫ با خودم و این دوستان فیلسوف هم هستم.....
کلا من آدم لذت پرستی هستم...
خوش که خیلی میگذره :) !! اما اگر جناب (( مربی )) به جای نسبت دادن لغت عمیق (( دری وری )) به نظرات خوانندگان و توهین مستقیم به پدید آورنده این وبلاگ و سپس به خوانندگان نوشته های مریم ، به عنوان (( مربی )) نظرات را محترم میشمردند و در کنار آن خوانندگان را قابل میدانستند و نظر اصلاحی خودشون رو هم به عنوان (( مربی )) ابراز میکردند و ما را راهنمایی میکردند خیلی بیشتر خوش میگذشت !! :)
وودی آلن می گوید: مرگ ؟ مرگ همان نبودن است . اما همه می دانند که نبودن نمی تواند باشد . نبودن که وجود ندارد! پس در واقع مرگ توهم است!!!!
نبودن؟
نمی دانم مرگ را نمی دانم و نبودن را برایم همه چیز مثل یک راز پیچیده است! ولی با تو موافقم برای بودن برای ساختن و بهشت با این توصیفات متافیزیکی به من اصلا نمی چسبد
قصد جسارت نبود یجور رک گویی بود........
مرسی از نظر رک و شفافتون آقای مربی . . . آموزنده بود :)
البته حساسیت یک دوست قدیمی قابل درکه و نیز قابل تقدیر
موفق باشید
به نظر مرگ خیلی خوبه .وقتی روحت آزاد می شه تجربه فوق العاده ایه.و زندگی...با این چیزایی که کرده بودن تو مغزم مزخرفه...که همش در حال امتحان شدن هستید سنت ابتلا ...و اگر امتحان نشید(سختی نبینید)یعنی به امان خدا رها شدید و خدای عالمیان دوستون نداره هاهاها.بس با این فکر زندگی نمی تونه بر شادی باشه !!!!!
نه جناب مربی سوء تفاهم نشه . من خیلی هم خوشم اومد. بهترین کار اینه که آدم هر کاری می کنه، به جای درگیر شدن با خودش، به عکس العمل دیگران فکر کنه :) مثلاً این کار شما خیلی برام پویش داشت که به نویسنده و خواننده ها توهین کردید بعد یه بار میگید (( رک گویی بود )) . . . یه بار میگید (( حساسیت یک دوست قدیمی بود )) و حالا باید دید دفعه بعدی چی میگید :) این کار خیلی به دردم خورد. از این به بعد میتونم اینجوری راحت تر زندگی کنم :) برای همین عرض کردم آموزنده بود. ممنون ازتون :) مرسی مربی جونم :*
دوست قدیمی زندگی همینه دیگه ضمنا نویسنده خیلی برام محترمه و توهین نمیکنم ، میدونی چیه همه ما آدما گاهی و خیلی بیشتر از گاهی دری وری میگیم چه از نظر دیگران در همون مقطع و چه از نظر خودمون در آینده پس سخت نگیر و به آموزشات ادامه بده دوست قدیمی جون :)
that's the point!