دو تا راه که بیشتر نداری...
یا بروی کل دنیا را بگردی ...صحرا ها و کوه ها ،رودها و شهرها را ببینی..
برگردی بیایی توی باغت بنشینی و به دنیا فکر کنی...
یا از اول همانجا بنشینی ...همه چیز را توی خیالت ببینی ...
چیزی که فرق می کند کیفیت گلهای توی باغ است...
با عرض سلام و خسته نباشید وبلاگ بسیار زیبایی دارید اگر تمایل به تبادل لینک هستید وبلاگ منو با عنوان (برترین مقالات کامپیوتر ) تو وبلاگتون قرار بدین و به من اطلاع بدین تا شما رو لینک کنم.
http://yosafy.blogsky.com
ای داد که من همیشه راه دوم رو انتخاب کردم!
:(
میل به دیدن همه دنیا ، درست مثل میل به داشتن همه چیزها هست :) در همه وجود دارد. اما خوب است قبل از هر حرکت، دوگانگی های آدم برطرف گردد ... و شاید قدم بنیادی برای رفع دوگانگی های احتمالی پاسخ به این سوال ها باشد : همه دنیا را بگردم برای چه هدفی؟ همه چیزهای دنیا را داشته باشم برای چه کاری؟ . . . برای رسیدن به آن کار یا هدف ، آیا طی کردن راهی به این بلندی، ضروریست؟ :)
یک راه سومی هم هست همیشه..
میشود رفت همه ی دنیا را گشت و صحراها و کوه ها ..رودها و شهرها را دید.. و دیگر بر نگشت! .. در این صورت کیفیت گلهای توی باغ برای همیشه همان میماند که بوده.. توی ذهن تو..
پ ن: آنی چا !
من روزی درختی بودم در باغی
صبور و آرام
بسیار سالها گذراندم
بر شاخه هایم شکوفه ها روئید
بسیار بهاران
بر گونه هایم برف نشست
بسیار و بسیار
بسیار کودکان در شاخه هایم آویختند
بسیار تشنگان از میوه ام خوردند
من خود درختی بودم صبور و آرام
عاشقان هم صحبتم شدند
و با هم زیر باران رقصیدیم
عاشقان و خستگان در سایه ام آسودند
و ما عاشقان رقصان رقصان
اشک شوق بر گونه هایمان را به نسیم سپردیم
و در خنکای شیرین عاشقانه اش بسیار معاشقه کردیم
من درختی عاشق کهن در باغی زیبا بوده ام
سالیان سالیان به رهگذاران خوش آمد عشق گفتم
آری بی گمان من درختی صبور و عاشق بودم
و من با یک رویای شیرین خاطرات دوردست باغ را مینوشم
این نوشته خیلی خوب بود.
بنظرم می شود توی باغت بشینی و فقط به باغت فکر کنی...
تصورات ذهنیمون بهتر از واقعیات است.
نفرتم را بر یخ مینویسم