آدمها به اندازه یک دنیا بار روی دوش هایشان و توی قلبشان حمل می کنند...
هزار تا چیز جور و واجور را هی با خودشان اینور و آنور می برند...بعضی وقتها حتی له می شوند زیر این همه بار و حاضر نیستند که برای لحظه ای زمینش بگذارند..
باور ها ، داستان ها ،اتفاق ها...لحظه های ترس هاو تنهایی ها ...آدم هایی که لطفی را ازشان دریغ کرده ایم یا خشمی را نثارشان...آدمهایی که خردمان کرده اند یا دلمان را شکسته اند...آنجاهایی که اشتباه کرده ایم..کارهایی که کرده ایم یا نکرده ایم...حتی خوشحالی ها ،شاد کامی ها برنده شدن ها ...آنهایی که دوست داشته ایم یا می داریم...
تمام گذشته ها با کیفیت ذهنی و احساسی صرفشان همیشه روی دوشهایمان سنگینی می کنند..
کاش می شد قبل از رسیدن به آن آخرین لحظه که به اجبار همه چیز را رها می کنیم، یک بار تمام این سنگینی ها را زمین می گذاشتیم...رها می کردیم ...
آزاد می شدیم...
به نظر من زمین گذاشتن این بارها قبل از آخرین لحظه زندگی رو پوچ و بی معنی می کنه چون مجموع این بارها و نیروهای ناشی از اونها است که باعث میشه احساس کنیم زندهایم و زندگی میکنیم چون فکر می کنیم/تصمیم می گیریم/عمل میکنیم/تعیین کننده هستیم و...........
غلام همت سروم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است(حافظ)
سلام زندگی مجموعه پیچیدهای از تضادهاست .تعقلات دنیوی و معنوی نیز جزء این مجموعه است انسان برتر بار بر دوش ندارد وتضادی در درونش وجود ندارد