چشم هایم را بستم و باز کردم...یک سال گذشت
چیزی باقی نمانده از آن همه خواستن
جز همان چند شکوفه بادام..
هنوز توی مشتم مانده بودند ...نگذاشتند تمام حرفهایم را بگویم...
تو هم شکوفه های خودت را داری...
و من می فهمم ... حتی اگر نتوانم بگویم...اما می فهمم...
سلام...
از وبلاگ نینا اومدم اینجا...
نمی دونم قبلا اومده بودم یا نوشته هات اینطور بهم القا می کنه...
پست دوام رو خوندم و به یاد کودکی هام و زیر بمب و موشک بزرگ شدن و بعد سختی های بیشتر دیدن و عزیزان لز دست رفته و باز هم دوام آوردن خودم افتادم...
شاد باشی مریم...
آرش.
maryami... missing you
درود بر شما دوست عزیز همیشه شاد باش
سلام
ذن چیست؟
این که برچسب به هر چه می چسبد خطاست ؟
برای فهمیدن احتیاج به بیشتر خوندن دارم ...
گاه آدم می نویسد اما عمق آن را به واسطه فقدان تجربه درک نمی کند. چیزی که در کامنت برای کار کروگر گفتی بسیار تکان دهنده بود. من سعی کرده ام نوعی فضای نسبی از وضعیت زنان را درک کنم اما انگار این مغاک عمیق تر از آن است که بتوان تصور کرد!
من چاکرت بشم تائو جان
شنیدم که قراره توی تعطیلات با هم قرار بذاریم و بریم حرم!
فک کن ...!!!
: ))))
کامنتی که برای نینا گذاشته بودی برایمن خیلی معنا دارد
هرچند دوری ولی شناختی به اندازه داری
گاهی این تداخل تضادها جذاب است و گاهی....
عیدت مبارک