فهمیدم که وقتی هر چیز را در گذشته همانطور می خواهی که اتفاق افتاده...با تمام زشتی ها و زیباییهایش..با تمام رنجها و شادیهایش...وقتی دیگر نمی خواهی برگردی و چیزی را درست کنی...وقتی فکر می کنی که تجربه هایت کامل بوده...به تمامی...آنقدر که جابجایت کند...آنقدر که ویران کند آن همه دروغ را که از خودت باور داشتی و روشن کند آنهمه تاریکی را که در خودت حمل می کردی...آنوقت یعنی عبور کرده ای...یعنی تمام شده..هر چه که بوده یا نبوده...
می فهمی که روی این صحنه چقدر آدم ها درست انتخاب شده بودند...
...و نورها و رنگها و
...همه چیز...
به قول شینتویست ها: همه چیز همان گونه که هست زیباست بگذار بیاید...
به هر حال چیزی عوض نشده جز دیدگاه ناظر. پس ارزش در دید ماست یا در چیزی که به آن می نگریم ؟
دقیقا!
احسنت
باریکلا
مرحبا
این عبور یعنی رشد ، هممون در حال عبوریم فقط من بعضی اوقات از روی ترس، خودمو به نفهمی میزنم و نمیخوام حقیقت را بپذیرم و درد میکشم که از درد کشیدن لذت ببرم. خوب من یه خرده دیوونه ام
زندگی نو شروع دوباره عبوری دیگر
مبارک
کاملاً !! همواره داشتن یک گذشتۀ ناکامل، زنجیری درست میکند از حال به آن زمان . . . و (( ای کاش )) ها شروع میشود و در نتیجه سیر در زمانی جز زمان حال آغاز میگردد . . . و باعث غفلت از حال شده و این خود باعث کامل نگذراندن زمان حال و خلق زنجیر دیگری میشود. گذشته را با همۀ آنچه بود باید پذیرفت و زمان حال را برای ساخت آینده ای کامل دربافت . . .