من می گویم زندگی آدم یک سودوکوی ۹در ۹ است...اینکه جای همه عددها معلوم است..ولی باید بگردی و پیدایشان کنی...آنهم اینطوری که بگویی اینجا مثلا ۱ نمی تواند باشد ،۲ هم نیست و ۳ یا ۴ یا ۶ و همینطوری می روی تا آخر...اینطوری عدد توی آن خانه پیدا می شود...حالا تو بیا بگو الان این را می خواهم یا آن کار را می کنم...جای این لحظه را هیچ چیز جز آن چه که باید باشد نمی تواند پر کند...واگرنه تمام جدول غلط از آب در می آید...
یک چیز دیگر هم اینکه وقتی به یک جدول حل شده نگاه می کنی ،چیزی جز یک سری عددهای به هم ریخته نمی بینی ،ولی میدانی که توی این به هم ریختگی نظم و قانون خاصی وجود دارد ..
درست همانطوری که توی تمام این لحظه ها و روزهای به هم ریخته ،نظم و قانون خاصی هست که تو را جلو می برد و نمی دانم های دیروزت را تبدیل به دانستگی های فردایت می کند...
این روزها کتاب دویست سودوکوی حل نشده مدام توی کله پشتی ام است..توی هر لحظه ای که پیدا می کنم بازش می کنم و حتی شده یک عدد را پیدا می کنم ...کتاب را که می بندم ، نگاه می کنم ببینم توی این لحظه ای که می آید چه چیزی برای من نیست...تا برسم به آن چیزی که هست...و فکر میکنم اینطوری بقیه جدول درست از آب در می آید...هر عدی جای خودش...
آخ انقدر خندیدم!!!!!!!!! انگار این سودوکو سراغ همه ی مهاجر های به پوچی رسیده و سرگردون میاد!! دیوونه ی اون دقیقه هایی هستم که نمیتونی به هیجی فکر کنی جز جای عدد یک !! آخ انقدر آرامش بخشه!! «:
سلام مریم.
فوق العاده نوشتی مریم جان ... عالی بود ... عالی ...