قاه قاه می خندی به تمام آنچه که در گذشته هایت اتفاق افتاده ..آنقدر که اشک از گوشه چشمهایت سرازیر می شود ...به حماقت های خودت و آنهای دیگر... و فکر می کنی که چه راحت می شود اشتباه کرد و چه آسان می شود نفهمید...
حتی اگر این اشتباه ها و نفهمی ها دردناک ترین زخم ها را در تو کاشته باشند...
حتی اگر مدتها تو را در اسارت خودشان گرفته باشند...
می خندی ...و به خودت می گویی : رها شده ام...
دیوووووووووونه جونم
گل
هی مریم گل َ چطوری ؟
خانوم شنیدم خیلی خوشگل شدی!!بیا ببینیمت .
بزرگترین مصیبت زندگی فهمیدن میان نفهم هاست.
بیچاره عاقلی که دست به دامن دیوانگی برد.
زندگی به فراتر از فهم پریدن است.
بسی شکوه دیدم از این جماعت تنگ نظر