حالا دیگر فکر می کنم آن بهشت موعود -اگر واقعا وجود داشته باشد-مال آدمهای معمولی ساده است...همین هایی که هر روز می بینیشان که هیچ انگاره بزرگی جز خود زندگی ندارند...باورهای ساده...زندگی های ساده..آرزوهای ساده...یک چشمشان به زمین است و یک چشمشان به آسمان ...به ساده ترین بهانه ها شاد می شوند یا غم می گیردشان ولی همه چیز جز خاطرات گذشته های دور زود از یادشان می رود...آدمهای بدجنسی ها و نیکی های کوچک و فهمیدنی...
این آدمها گرچه همیشه احساس می کنند «به آن خوبی که باید باشند» نیستند...اما هیچ ایده واضحی هم از آن همه خوبی و بزرگی ندارند...لذا همیشه و همیشه با همین احساس گناه دائمی زندگی می کنند و حسرت می خورند به حال آنهایی که واقعا «خوب» بوده اند و تا جایی هم که بشود آنها را دور از دسترس تر نشان می دهند که همیشه توی همین گوشه امن خیلی خوب نبودن بمانند و بگذرانند...
مرز بندی های ساده...باید و نباید های ساده...زندگی کردن توی یک اتاق روشن دربسته ...با خیال اینکه هر رنجی حتما دلیل گناهیست ...و پاک می شود و بخشیده می شود آدم با این رنج های گوناگون غریب..
...هر چه باشد...همه چیز انگار به همین سادگیست...
ساده بودن شکل های گوناگون دارد من دوستی دارم که در عین اینکه ذهنش پر از چیزهای عجیب و غریب است اما دل ساده ای دارد او به سادگی می خندد گریه می کند عاشق می شود و در خیابان زیر باران قدم می زند با این همه برای او در آسمان هیچ خدایی چشمک نمی زند او امیدش نه به بالا است نه به پایین نیازی به امید ندارد به نظر او همان اندازه که آسمان عجیب و پیچیده است یک نتکه برگ خشک یا سنگ شکسته هم می تواند عجیب باشد .... وقتی از سادگی و صداقت می گوییم من ناخوداگاه به یادش می افتم
تنها آنان که چون کودکان شوند به حریم کبریایی راه یابند - بسیار مطلب زیبایی بود
می شه من نفس بکشم تو نفهمی؟؟!!! :)))
هزارتا میخوامت ها!! :))
اگر چیزی را از کسی میخواهی بگیری اول چیزی به او بده
اگر میخواهی کسی را بر زمین بکوبی اول او را از زمین بلند کن
.............................
موفق باشید