موافقم که نادانی ناتوانی است ... اما فکر می کنم توانایی یکی شدن است . یکی دیدن پاک و ناپاک زشت و زیبا خود و ناخود . در این یکی شدن است که توانایی شکل می گیرد و آن بی شکلی ناتوانی است و نادانی... آنگاه شاید بشود نادانی و دانایی را یکی دید . آنکه می داند نمی داند و آنکه نمی داند می داند زیرا که این عرصه ای است که در آن دانستن ندانستن است و ندانستن دانستن...تائو اینچنین می گفت
وقتی به کل نگاه می کنی می بینی یکی است..وقتی زندگی میکنی...جداست...
دوست قدیمی
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ
فکر میکنم این بستگی داره به این که در چه فضایی موضوع را ببینی. در فضای مطلق ! آری هیچ دانشی مطلقاً دانش نیست و جهل هم دارد پس در دانستن ، ندانستن هم وجود دارد ولی اوهام عزیز ! گرچه در دانستن جهل وجود دارد اما دانستن همان ندانستن نیست. هست؟! جهل همان دانش نیست. هست؟ تو خود آنچه با وجود تو سازگار هست را حس نمیکنی؟ آنچه وجود و روح تو را اذیت میکند چی؟ حسی متناقض را دریافت نمیکنی؟ آیا این دو حس یکی ست؟ حقیقت اینه که نشستن و بحث کردن در این مورد که چی هست و چی نیست و درست ها و غلط ها و . . . ، درست مثل نشستن در یک اتاق در زیر زمین و سعی در شناخت ماهیت نور میباشد. بهتر نیست از زیر زمین بیرون بیاییم و آنچه در زندگی حس میکنیم را ملاک قرار دهیم؟ بی تقلید. . . بی فلسفه . . . و بدون توصل به نقل قول از این و آن ؟ من توصیۀ مریم را انتخاب میکنم . . . . زندگی کردن . . .
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
موافقم که نادانی ناتوانی است ... اما فکر می کنم توانایی یکی شدن است . یکی دیدن پاک و ناپاک زشت و زیبا خود و ناخود . در این یکی شدن است که توانایی شکل می گیرد و آن بی شکلی ناتوانی است و نادانی...
آنگاه شاید بشود نادانی و دانایی را یکی دید . آنکه می داند نمی داند و آنکه نمی داند می داند زیرا که این عرصه ای است که در آن دانستن ندانستن است و ندانستن دانستن...تائو اینچنین می گفت
وقتی به کل نگاه می کنی می بینی یکی است..وقتی زندگی میکنی...جداست...
فکر میکنم این بستگی داره به این که در چه فضایی موضوع را ببینی. در فضای مطلق ! آری هیچ دانشی مطلقاً دانش نیست و جهل هم دارد پس در دانستن ، ندانستن هم وجود دارد ولی اوهام عزیز ! گرچه در دانستن جهل وجود دارد اما دانستن همان ندانستن نیست. هست؟! جهل همان دانش نیست. هست؟ تو خود آنچه با وجود تو سازگار هست را حس نمیکنی؟ آنچه وجود و روح تو را اذیت میکند چی؟ حسی متناقض را دریافت نمیکنی؟ آیا این دو حس یکی ست؟ حقیقت اینه که نشستن و بحث کردن در این مورد که چی هست و چی نیست و درست ها و غلط ها و . . . ، درست مثل نشستن در یک اتاق در زیر زمین و سعی در شناخت ماهیت نور میباشد. بهتر نیست از زیر زمین بیرون بیاییم و آنچه در زندگی حس میکنیم را ملاک قرار دهیم؟ بی تقلید. . . بی فلسفه . . . و بدون توصل به نقل قول از این و آن ؟ من توصیۀ مریم را انتخاب میکنم . . . . زندگی کردن . . .