اگر می خواهید رستاخیز یابید،بمیرید.
دوست می دارم این زیستن عجین با مرگ را...هر چند دردناک...هر چند سخت...و نگاه می کنم به بودنم که چه پر بار تر می شود هر بار...شاید از این روست که این همه آرزو دارم به توالی این مرگ ها...و چیزی در من هست ...قدرت خونینی شاید که کشتن را خوب می داند...و من قربانی همیشگی اویم...خود خواسته...چرا آمده ..چرا هست؟ می دانم و نمی دانم...
هستم پس هستنم را با بهتر بودن هست می کنم
رستاخیزی نیست
آخرین آرزو مرگ است
و بودن در دیگران
پایان ندارد
اینجا چه آرامشی از همین جنس هایکو ها داشت. آرامشی که مدتهاست گم کرده ام. از دنیایی که از آن خود خواسته بریده ام ... درحالی که هنوز بسیار دوستش می دارم. ممنونم
ذهن مدام میخواهد، مدام آرزو دارد، مدام حال ما را در گذشته و آینده هرز میدهد . . . در افسوس ها . . . در ای کاش ها. . . بلی ! ذهن ! جایی که نطفۀ همۀ بدبختی ها آنجا بسته مبشود. . . یکی دانستن خود و ذهن حاصلی جز رنج ندارد. دوست عزیز من ! آنچه میمیرد چیزی در درون تو نیست. آن ذهن است ! آنچه مردنش لذت میبخشد ، ذهن است. . . هرچه ذهن ساکت تر شود، هستی جلوه گرتر میشود. پیشنهاد میکنم کتاب - نیروی حال اثر اکهارت تول - رو بخونی. اینها برگرفته از اون کتاب هست. این حال های تو همگی اونجا باز شده . . .
کدام یک با دیگری معنی می شود ؟ زندگی با مرگ یا مرگ با زندگی ؟
و کدامیک بدون دیگیری متصور است ؟
تو نیز اهل جاودانگی هستی با این توالی مرگ ها ؟
جنس نوشته هاتونو دوست دارم.راحت می شه روش سر خورد.راستی سال نو مبارک.امیدوارم سال خوبی داشته باشید.بایدار باشید.
هر آمدنی
شدنی درپی دارد
ورفتنی
مهرت تسلی بخش است
رستاخیز همین است مهربانم
نوروز مبارک
شاد باشی.
هر لحظه آغازیست برای آغاز بودن!!!
مرگ را زمزمه ی خدا بودن است....
خدا مرد تا خدا جان گرفت!!!
سبزه گره زدی؟؟؟
کمال واقعی نقص به نظر می رسد... لائو دزو(استاد لائو)
مرگ نشان نوعی نقص است که البته بدون آن زندگی نیز دچار نوعی کمال نایافتگی است شاید از همین رو است که تائوکمال ناکمال یافتگی های آدمی است یعنی مرگ و زندگی توامان همان دائو است ... باید به خاطر سپرد که «فرزانه همیشه در آخر می ایستد... تائو ت چینگ»
و کجایی چه می کنی ...
آری! مرگ و زندگی دو روی یک سکه اند ... همچنان که عشق ونفرت!
فقط با فیلسوفان نپر (: باقیش حله!