مدت هاست که دلم خیلی گرفته...
تنها چیزهایی که به دادم می رسند ...شستن ظرفها ،آب دادن گلها ،تی کشیدن کف خانه ،گاه به گاهی شستن ملافه ها ...تمیز کردن کمدم...و از همه بیشتر غذا پختن است...چقدر همه این کار های کوچک به زندگی نزدیکند...حتی وقتی نوشته های تمام کتابها برایت بی معناست...حتی وقتی هیچ حرفی قانعت نمی کند که طاقت بیاوری...
و فکر می کنی ...زندگی شاید همین است....همین لحظه های با خود بودن و برای خود مادری کردن...همین لحظه هایی که بوی زعفران و کره را راه می اندازی توی خانه ...بو می کشی و می دانی که از گوشه لب می خندی به قار و قور شکمت...
تنهای تنهایی و می دانی قرار نیست کسی بیاید و نگذارد تو صدای نفسهای خودت را بشنوی ...آنوقت است که باز ، تمام گلدانهای ته آشپزخانه و روی ظرفشویی و دیوار آدم می شوند....آنقدرنگاهت می کنند تا اخمت را باز کنی و قربان صدقه شان بروی...لحظه ها کشدار می شوند...آنقدر که قد کشیدن گیاهی را که تازه آب داده ای می بینی...آنقدر وفور سکوت داری که صدای عبور آب را از منافذ خاک می شنوی.
دوست داری لیوانها را بشویی ، بچینیشان داخل کمد ...جلوی گیلاس ها...و سه تا بشقاب سفید را و پنج پیش دستی شیشه ای را...و...یادت بیفتد که ...
به شستن قاشق ها که می رسی دیگر اشک ها هم با آب ولرم ظرفشویی قاطی می شود...سبکتر می شوی...فکر می کنی ...خیلی هم سخت نیست ها...می گذرد دیگر...و سعی می کنی نشنوی صدای خودت را که می گوید هست...هست....و سعی می کنی نفهمی که دلت از ترس جمع شده...و فکر می کنی و فکر می کنی ....به راهی که از میان درد می گذرد....
و برای هزارمین بار ...انتخاب می کنی....که بمانی...
سلام
نوشته زیبایی بود...امان از دل که بعضی وقتها که می گیره به این راحتی ها ول نمی کنه..
دلتنگی های آدمی را همان به که باد ترانه ای بخواند...
گفتی:(تو می دونی آیین رفع دلتنگی دراز مدت چیه؟) من فکر می کنم آیین چیزی است که مثل یک بوسه اصیل باشد ....اصالت واژه ها و زندگی دیدن پرنده ها و کوه درختها...همین
جسارتا واسه بیان آیین روحیه کمی از داستان مسخ پیکتور هرمان هسه را می نویسم :
پیکتور که محو زیبایی پرنده شده بود و لذا نزدیک رفت و پرسید : کجا شادمانی را می توان یافت ؟ پرنده جواب داد : چی ؟ شادمانی؟ همه جا هست ُ در کوه ها ، در دره ها و در هر گلی... هرمان هسه
همیشه آواز واقعی . . . اون آواز اصلی . . . فقط در سکوت به گوش میرسد. . . آواز سکوت :) !! برای هم فضا شدن با این نوشته قشنگ کلام لازم نیست. حضور کافیست . . .
دوستم تنها بودن گاهی اوقات بهتره تا اینکه با دیگران تنها باشی دیگرانی که تنهایی درونی تو رو همراه نیستند که خوره روحت هم هستند .برات آرزوی عشق میکنم عشقی و دوستی که دوست باشه عزیزم.
همیشه نوشته هات رو می خونم.
دلم می گیره.
نگران میشم.
باور کن دلتنگی و تنهایی فضیلتی نیست که اینجوری بهش چسبیده ای و تقدیسش می کنی.
نه. این وبلاگ در مورد زندگی نیست.
خودتو گول نزن . پای اون فرزانه چینی رو هم وسط نکش!
دردت رو درمان کن.
مریم عزیز!
کاشکی اشتباه شنیده باشمت.
خوش باشی.
طنینت به دلم نشست. شاید به این دلیل که یک بار هم شده دیدم یکی شعر تولد دیگر فروغ را ترجمان است.
ما مایل به تبادل لینک می باشیم.
در اسرع وقت ما را خبر نماید.
سلام دوست خوبم . آپ نمی کنی . ؟
انتخاب میکنی که بمانی؟!
نه... انتخاب میکنی که انتخاب نکنی...
نه تو... همهمون...
چه جالب! من هم چنین حسی دارم! انگار از دل آدم ها باخبر هستید؟! نه؟
الان تقریبا بیشتر از یک ماه بود که وب لاگ شما رو نخونده بودم (مسافرت بودم) و الان که برگشتم دوباره. . .
مثل همیشه عالی و عالی تر. . .
انگار تو فروغی !
زیبا است . بی ریا . ساده . حقیقی