تو زندگی آدم خیلی چیزها جابجا میشن ..خیلی چیزها خراب میشن و دوباره ساخته میشن...
ولی بعضی وقتا یه چیزهایی فرو میریزند و دیگه هیچکس هیچوقت نمی تونه سر جای اول برشون گردونه...
مثل دوستی ای که با یه فریاد برای همیشه تموم می شه....فرو می ریزه ...
و خیلی آدمها رو از زندگیت حذف می کنه...
و جالبه که تو عمیقا خوشحالی ...از تموم این تموم شدنها...
همیشه فکر می کنم که ویرانی دوستی عظیم تر از شکل گرفتن اونه . در واقع کاخی که ساخته ای باید خرابش کنی ولی نه در عالم خاکی بلکه در عالم متافیزیکی . و هرچه در این عالم تاثیرش بیشتر از عالم خاکه
خوش باشی
نمی تونم این حس را درک کنم من از مرگ خوشم نمی آد نمی خواهم تموم کنم و باور کنم که تموم میشه...
همیشه چیزی در حال خراب شدنه و من صدای این ویرانی رو می شنوم....
قبول دارم. به نظر من هم بعضی چیزها و کسها را باید کنار گذاشت ولی قبل از اینکه کاملا فرو بریزه و در حین ریختن به آدم آسیب برسونه.
من از دوستی آموختم که دور شدن از هر چیز به مثابه ی نزدیک شدن به چیز دیگری ست . گمان نمی کنم بشود کسی را در خود فرو برد و یادش را به استکس انداخت(رودخانه فراموشی در اساطیر یونان)زندگی برای ما انسان ها عبور از بین جاده ایست که یکسو فراموشی و دیگر سو را خاطره ها در بر گرفته اند ...و تا کی از جاده بیرون بیافتیم...
اون سنگی که وارد خط تولید کارخونه میشه باید انقدر تراش بخوره . . . انقدر از وجودش کنده بشه و . . . تا به یک مجسمه زیبا تبدیل بشه . مجسمه ای که وقتی نگاهش میکنی . . . بدون اینکه کلامی بگه مجبورت میکنه که ازش تعریف کنی. فقط حضورش برای زیبایی یک فضای بزرگ کافیه. همیشه از دل خراب شدن ها یک سازه جدید میاد بیرون. . . پخته تر . . . شفاف تر. آنچه که واقعاْ وجود ماست نه کنده میشه و نه خراب میشه. فقط تراشه های اضافی قابل کنده شدن هستند .اما چون ما سالها با اونا زندگی کردیم وقت کنده شدن درد و درد و . . . را تجربه میکنیم. گاهی کم میاریم . اما دیدن سازه جدید . . . دیدن وجود حقیقی ای که از دل این فرایند بیرون میآد باعث میشه که بارها جمله آخر تو رو تکرار کنیم : تو عمیقا خوشحالی ...از تموم این تموم شدنها...