بوی یک زن بدوی را حس می کنم که شیر از پستانهای عریانش سرازیر است و نوزادی به سیاهی شب و سرخی آفتاب در دستان محکمش جای دارد .
طره های سیاه مویش راهنمای بادهای شمال است و گونه های ایستاده اش صخره های کوه های غرب را به یاد می آورد.
زنی وحشی و عمیقا غریزی عمیقا برهنه و آمیخته با خرد پاک قبایل.
چشم هایش به سیاهی درون آدمها و به بخشندگی آبهاست.می توانم ساعتها و روزها نگاهش کنم ...اورا که با باد می وزد.
......آن زن منم.
دم شما گرم !!!
خیلی لذت بردم.
بنویس.
بازم بهت سر می زنم.
خوش باشی.
مرسی دوستم
خوشحال شدم
دشوار بتوان به آن اصالت بود.